top of page

Read in Farsi | Turning 21

  • Writer: Saya Sedighi
    Saya Sedighi
  • May 7, 2021
  • 2 min read

Updated: Aug 17, 2024

می خوام از حس هام بنویسم.

ازحس های عجیبی که چند وقته شب ها تو کوچه های تاریکِ ذهنم قدم قدم دنبالم می کنن.

دارم می ریزمشون تو جعبه تا بذارم تو انباری که خاک بخورن چند سال.

بعد چند سال شاید جعبه باز شد و من گریه کردم.

گریه کردم شاید از حال بدِ این روزها.

شایدم از حال خوب.

شاید خندیدم به حماقت های بیست و یک سالگی.

شاید دست زدم به افتخار منِ بیست و یک ساله که تنهای تنها این همه سال حس هاشو ریخت تو جعبه.

یعنی چند سال دقیقاً چند ساله؟

ده؟

بیست؟

سی؟

یعنی منِ پنجاه و یک ساله چه شکلیه؟

کجای این دنیا واسش خونه شده؟

یادشه شب هایی رو که تو بیست و یک سالگی تا صبح نتونست بخوابه از ناراحتی ؟

یادشه چی شد که ناراحت شد ؟

کاش یادش نباشه.

یا شایدم کاش یادش باشه چون آخرین دفعه ای که ناراحت شده بیست و یک سالگی بوده.

جعبه رو باز می کنم.

بهش نگاه می کنم.

مربع شکله و خیلی بزرگ.

یعنی من انقدر حس عجیب دارم که این تو بریزم ؟

اصلاً می خوام که حس هام تو جعبه باشه ؟

حس هامو بغل می کنم.

بو می کنمشون.

نگاهشون می کنم واسه آخرین بار.

نمی خوان برن تو جعبه.

چشاشون پر از اشکه.

چشمای منم پر از اشکه.

می پرسن چی می شه اگه بمونیم پیشت ؟

می گم:

چای سرد می شه اگه بمونین.

روز ، شب می شه اگه بمونین.

پیر می شم اگه بمونین.

بالشم خیس می شه اگه بمونین.

آسمون ابری می شه اگه بمونین.

پُر از غم می شم اگه بمونین.

نگاهم می کنن.

دستامو ول می کنن.

می رن تو جعبه.

در جعبه رو می بندم.

محکم بغلش می کنم.

می ذارمش تو انباری، تا چند سال دیگه بازش کنم.

یعنی پنجاه و یک سالگی چه طوریه ؟


۹ آذر ۱۳۹۹





Comments


© 2020 by Saya Sedighi 

bottom of page